هرچی بیشتر از روزهای عمرم میگذره بیشتر به این میرسم که باید کمتر حرف بزنم.

حالا این حرف زدن شامل زوایای مختلفی میشه که از حرف!برمیاد اما اینجا بیشتر منظورم وظیفه ی!!قضاوت کردن هست.

چه بسا امروزِ من ابعاد شخصیتی را داره بروز میده که دیروزِ من ازشون ناخرسند میشد و اصلا نفهمیدم چی شد و چه مسیری طی شد که من کاملا ناخواسته ویژگی هایی را پیدا کردم که قبلا با دیدنش در فرد دیگه تعجب می کردم،تعجب ازین که مگه میشه اینجوری بود یا می گفتم وای من که اصلا اینجوری نیستم و یه اطمینان الکی در دل داشتم که اصلا و ابدا تغییر نخواهم کرد و.

تغییر میتونه خوب باشه میتونه بد اما وجود داره

کی از منِ فرداش و اتفاقاتی که انتظارشو میکشه خبر داره.


کاری میشه انجام داد غیر از

آویزووون شدن؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها