فکر می کنم به این که اولین بار کی با دل کندن آشنا شدم.ذهنم میره به سال های نوجوونیم. اون موقع ها لذت نقاشی را دوست داشتم و دنبال می کردم.باب راس قلموشو با مهارت روی بوم حرکت میداد. کلی ظرافت به خرج میداد
بعد
یهو
یه قلمو برمی داشت و میزد وسط اون همه طرح و رنگی که کلی زحمت کشیده بود برای کشیدنش . یه جیغ و چند بد بیراه نثارش میکردم که ای بابا این همه زحمت کشیدی چرا زدی خراب کردی .بعد منتظر میشدم واسه حاصل نهایی ،حاصل عالی میشد .میفهمیدم چقدر اون حرکت ِ به ظاهر مخرب لازم بوده



تو زندگی هم همین جوره.یه وقتایی لازمه با تدبیر بزنی وسط همه ی طرح هایی که کلی با دقت و ظرافت کشیدی
البته اگه می خوای یه حاصل فوق العاده داشته باشی و متفاوت.
میتونی هم بترسی و همون طرح را تا ابد ادامه اش بدی
مطمئنم هیچ کس بیشتر از خود آدم دلش واسه خودش و وقت و انرژی که صرف انجام یه کار کرده، نمی سوزه


از انقلاب کردن تو زندگیت و از ایجاد تغییر بزرگ نترس

وابستگی باعث میشه نتونی چنگک هاتو از زمین جدا کنی .نتونی پرواز کنی.اگه مرغ قفسی که هیچ اما اگر پر و بالتو خود خواسته بستی لطفا به خودت بیا

تو فقط یک بار زندگی خواهی کرد پس سعی کن شجاع و قوی باشی

و البته مهربون


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها