من چی چی جون! هستم یک مسافر و ده سال میشه که در ترک اعتیاد به پرسیدن سوالات بی ارزشی که هیچ خیری در دونستنش نمی‌بینم به سر میبرم . ماجرای تصمیم به ترکم بر می‌گرده به همون ده سال پیش: یه روز خانواده ام بهم اعتراااض کردند در باب این رذیله اخلاقی و به دنبالش گفتن اگه ذهنتو خالی کنی از "چرا ؟ چی؟ کجا؟ کی؟ "هایی که هیچ سودی واست نداره ذهنت باز و رشدت آغاز میشه حوالی مغرب همون روز بین نماز مغرب و عشا با چادر نمازم -طبق عادت همیشگیم- راه افتادم که تلویزیون نگاه کنم، مجری برنامه ، مجری نیمه پنهان ماه بود اما نمی‌دونستم که خانم مهمان هم آیا همسر شهید بوده یا نه اما یادمه یه خانم چادر مشکی فوق روگیر بود که حرفای جدید و جذابی میزد، از عادت هاش می‌گفت ،ازین که بدون این که خانواده اش حس کنند در حد دکترا داخل حوزه درس خونده و. یه چیزی گفت که الان سال هاست با منه می‌گفت که استادی داشتم که بهمون می گفتن هر روز صبح بعد از نماز صبح یه دور تسبیح بگید به من چه  و یه حدیث هم گفتن با این مضمون که سوالی که نه خیر دنیا درش هست نه خیر آخرت نپرسید  و خاطره ای از دوستی ضمیمه‌اش کردن که حتی اعتراض کرده که تو چطور این همه نمی‌پرسی. یادمه تا چند دقیقه بعد از تموم شدن برنامه‌اش همین جوری نشسته بودم و به ارتباط حر‌ف های ظهر خانواده ام و حرف های الان این شخص فکر می‌کردم . و این جوری بود که تصمیم گرفتم به کمپ ذهنی بروم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اولش سخت بود . روشم اول دور تسبیح بود و بعد هم هر وقت سوالی تو ذهنم ایجاد میشد با اون حدیث می‌سنجیدم که ببینم خیری داره واسم دونستنش؟ بعد هم به من چه گفتن هام زیاد شد. البته طول میکشه تا کامل از وجودت محو بشه اما همین کا اراده ترکش کنی خودش کلیه!

 

پ .ن. یک: اگه دوز درگیری شخص معتاد به فضولی در زندگی مردم! بالا باشه، قطعا می گرده و خیری در پرسش‌اش پیدا می کنه! نکن این کارو! آخر این راه خوب نیست!

پ.ن دو : گاهی به تو چه هم در ذهنم میگم :)

پ.ن سه : سال جدید فرصتی برای تغییر . هر کی اعتیادش یه چیزه دیگه؛ نه؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها